و یک سال و اندی گذشت ...

خب خب خب ! یک سال و اندی گذشت و ...
خیلی اتفاقا افتاده خیلی اتفاقا نیافتاده ، خیلی عوض شدیم خیلی بزرگ شدیم ، شاید شکست خوردیم شاید موفق شدیم . ولی مهم اینه که هنوز هستیم . هنوز زنده ایم و هنوز سعی داریم با سرعت سرسام آوری به جلو پرت بشیم .
من توی این مدت منظورم همین یه سال اخیره ! خیلی اتفاقای جالبی رو پشت سر گذاشتم شاید خیلی عوض شدم . خیلی ارزشها رو پیدا کردم و خیلی چیزارم از دست دادم . توی یه دور باطل گیر افتادم و هی دور خودم چرخ زدم . انقدر چرخ زدم و چرخ زدم که با مخ پرت شدم بیرون . حالا هم نمی گم که اوضاع احوال خیلی خوبه . شاید نه ! شاید آره ! . ولی اون چیزی که بهش ایمان پیدا کردم اینه که آدم تنهاست و ذاتن تنهاست و باید اینو باور کنه . باید بدونه که دستش رو باید بزاره روی پای خودشو بلند شه و اگه کسی هم دوستی هم بهش حتی عشق ورزید و تمام تنهاییشو پر کرد یادش نره که فردا حتی ممکنه اسمتم فراموش کنه.
این طبیعت آدمه . آدم تنهاست و تنها بودن بد نیست . آدم رو شاید خالی کنه ولی به همون اندازه پر می کنه . توان می ده برای زندگی و توقع رو تا حد صفر می رسونه . توقعی که آدم رو نابود می کنه.
یکی به من می گفت با این حرفات آدمو ناامید می کنی . خب شاید این خط قرمز هر روز پر رنگ تر بشه ولی دلیلی نداره اطرافیانم اونو ببینن ، یه ماسک مهربونی می زنی به صورتت و پشتش زانوهاتو می گیری بغلتو و همون قصه معروف .
من گاهی می برم . گاهی که ! نه ! .. زیاد می برم ولی هیچ وقت نشده از زندگیم ببرم یا از شرایطم . همیشه از خودم می برم . ازینکه چرا کم میارم . دلم برا خیلی چیزا تنگ شده برا ادوستای خوبم که خیلی وقته از خیلیاشون خبر ندارم . برا دانشگاه که تموم شد . برا نقاشی که وقت نمی کنم دست به قلم ببرم . برا یه لیوان قهوه که بریزم و بشینم روی صندلی توی یه جای گرم و کتاب بخونم . حتی برای شیطنتای دانشگاه هم دلم تنگ شده . ولی همیشه از تکرار متنفر بودم . هیچ وقت نمی خوام تکرار بشه .
زیاد حرف دارم که بزنم . حرفای زیادی هست که می خوام بزنم ولی ... آدم باید خیلی حرفا رو برای خودش بزنه . فقط و فقط . گاهی اوقات که دلمو می زنم به دریا ه بشینم برای یکی حرف بزنم . احساس می کنم گوشی برای شنیدن حرفای من نیست . همه منو شکل یه گوش می بینند . فقط یه گوش .
الان که دارم این متنو می نویسم . سه تا پروژه دارم که لنگ در هوا مونده . پروژه های شبیه سازیه شبکه است . و هر سه تاشم دمار از روزگارم در آورده . دغدغه این کارا انقدر زیاده که پولی که آدم براش می گیره در مقابلش هیچه . حیف که آدم نمی تونه بزنه زیر قولش وگرنه بی خیال می شدم . دلم می خواد به زندگیم برسم . به تنهاییم . به خودم. دلم برای خودم تنگ شده .
گیوتین ، هنوز به اون حد بدبختی نرسیدم که کلمه مو بدم دستت تا از بدنم جداش کنی . گیوتین !‌یعنی فکر می کنی یه روزی می شه آدم آروم زندگی کنه؟ وقتی می خنده از ته دلش بخنده؟ گیوتین ! فکر می کنی وقتی سرمو از تنم جدا می کنی دارم به چی فکر می کنم؟

'گیوتین !!

سلام

من به این وبلاگ دعوت شدم که یه چیزایی بنویسم .. اصلن نمی دونم چی !! کار قشنگیه ! ولی آقا یه کلمه اول می گفتین چی باید بنویسیم ؟!!!
تازه من که اصلن این بلاگ اسکای رو نمی شناسم .. هیچیشو !! حتی فونتشم نمی دونم چطور می شه تغییر داد ! یا قالبشو ! یا اصلن نمی دونم چطوری می شه هایپرلینک کرد ... اصلن یکی نیست بگه پس برا چی اومدی !!!
خب کاره دیگه ! میشه دیگه ! یهویی دیگه !! دیدیم ما رو دعوت کردن منم که عقده ای نه که تا حالا جایی دعوت نشدم یهو جو منو گرفت ! با سر خودمو پرت کردم .. !!...

حالا در مورد گیوتین !! یه کتاب می خوندم از داستایوسکی به نام ابله ( البته هنوزم می خونم .. ماشالا کتاب نیست که ! نمی دونم چطوری تونسته این همه بنویسه !! تازه هر دفه از سر شروع می کنم به خوندن چون قبلشو یادم می ره .. بس که زود به زود می رم سراغش ! ) کتاب خوبیه ! توصیه نمی کنم بخونید چون به من ربط نداره کی چی دوست داره کی چی دلش می خواد ! ولی من این کتابو دوست دارم .. در طی داستان خیلی اجتماع شناسی توش داره

یه جاییش درباره زیر گیوتین رفتن سر یه آدم حرف می زنه و اینکه چه می گذره به یه نفر ( حتی یه مرد قوی و حتی قاتل ) تا بالای سکو بیاد تا سرش از بدنش جدا بشه !! چند دفه هم اینو تکرار می کنه .. این صحنه رو منظورمه ! اگه خواستید ( با این که سخته !) دوباره می خونم و این روند رو اینجا میارم ...

خب دیگه این اولش بود تا نظر آقای رییس چی باشه !!
زیاد حرف نزنم که نگید این چقدر شر و ور می گه ! بدن بهتر می شم مطمئن باشید الان مثه یه جنینم که ناخواسته به دنیا اومده و هیچی از دنیای اطرافش نمی دونه .. خب حق بدید دیگه !! ;)

سوء تفاهم

یاد داری که تو خوابیده و من میکردم

صد دعا از دل محزون و پریشان احوال

 

وه که در پشت تو افتان و جنبان چه خوش است

کاکل مشک فشان از طرف باد شمال

 

تر کنم در تو نهم تا تو شوی خون آلود

دست و پایت حنا، ای شه نیکو آمال

 

می کشم از تو و با دامن خود پاک کنم

چکمه از پای تو ای پادشه نیک خصال

 

بند وا کرده و شق کرده و دستت دادم

چتر زرین به توای پادشه خوش اقبال

 

دوستانت همه کردند چرا من نکنم

بر سر راه تماشای قد و قامت و خال